سلام و عليكي ميكند و متواضعانه روي يكي از صندليهاي سالن مطالعه كتابخانه مينشيند و از روزهايي ميگويد كه تصميم گرفت با هزينه شخصي، يعني همان پولي كه از راه كشاورزي بهدست آورده بود، ساختماني 2 طبقه براي اهالي روستاي رحيمآباد كرمان بسازد تا بچههاي روستايشان، هم به كلاسهاي آموزشي بيايند و هم براي نخستينبار از يك كتابخانه درست و حسابي استفاده كنند. اينجا، هم از احوال حاج صفر گفتهام و هم از ماجراي ساخت اين كتابخانه؛ جايي كه حال خيلي از اهالي روستا را بهتر از قبل كرده است.
- كاشت كتاب به جاي درخت
ميتوانست روستاي رحيمآباد كرمان را پر از درخت نذري كند ولي قبل از او ديگران زمينهاي اطرافش را پر از باغ پسته كرده بودند، اين را دستهاي كاركرده همه اهالي نشان ميدهد. ميتوانست با پولي درشت، مدرسه بسازد ولي رحيمآباد پر از مدرسه خيريه است. ميتوانست ورزشگاه بسازد، خانه بهداشت بسازد، حسينيه و مسجد بسازد، اما همه را ساخته بودند. اصلا مردم رحيمآباد دستشان زياد بهكار خير ميرود. انگار علاقه ندارند پولهايي را كه از همان باغهاي پسته درميآورند، در حساب بانكيشان ذخيره كنند و بعد از مرگ همه را براي وارثانشان بگذارند. ميخواهند يك صدقه جاريه درست كنند. عجب حسابگران خوبي هستند! در دنيا مالشان را ميبخشند و از اينكه ديگران از آن استفاده ميكنند، لذت ميبرند؛ در آخرت هم از منافع كار دنياييشان كيف ميكنند (ما هم قبلا در همين صفحات همشهري دو، از روستايشان گفته بوديم؛ «روستايي كه يكجا وقف شده»).
- پيرمرد، نور چشمي روستا شد
حاج صفر گنجه كويري متولد سال1328 است. زمان كودكيهاي او اصلا مدرسهاي براي درس خواندن در روستاي رحيمآباد نبود. او هم مثل خيلي از بچههاي همسن و سال خودش، شبانه تا كلاس دوم اكابر درس خواند و بعد هم پدر و مادرش او را راهي صحرا كردند. حاج صفر صبح زود با يكيدو تكه نان و ظرفي آب به صحرا ميرفته و همانجا مشغول كار ميشده؛ يعني از همان كودكي كشاورز ميشود. ديگر هم نه مجالي براي كتاب خواندن داشته و نه سوادي. اما درس نخواندن به اين معنا نبوده كه از كار دنيا و زندگي غافل شود. اصلا مگر ميشود كه كسي بيخيال زندگي شود و بعد روزي تصميم بگيرد كه هم يك كانون بسازد و هم يك كتابخانه آن هم در دنيايي كه هر روز صداي وضعيت بد كتابخواني بلند است و همه ابراز نگراني ميكنند؟
- نوهها با پدربزرگشان پز ميدهند
يكي از كتابدارهاي اين ساختمان ساده ولي فعال و پرهياهو از ذوق و شوق تمام بچههاي روستاي رحيمآباد و حتي روستاهاي اطراف براي آمدن به اينجا ميگويد. حتي به خوبي يادش مانده كه روزي، يكي از نوههاي حاج صفر دست دوستش را گرفته بود و با هم از پلهها بالا ميآمدند و صداي پچپچشان در راهرو پيچيده بود كه يكي ميگفت: «ببين اين كتابخونه رو پدربزرگ من ساخته. بيا نشونت بدم چقدر اينجا كتاب داره». و ديگري ميگفت: «واقعا؟ يعني به ما هم كتاب ميدن كه بخونيم؟» آن دو با هم به كتابخانه آمدند و فردا هم هر كدامشان دوستان ديگرشان را آوردند. بعد هم دست معلمشان را گرفتند و به كتابخانه آوردند. خلاصه اينجا خبري از تبليغات دهانپركن نيست. وقتي اتفاق خوبي ميافتد همه آن را براي هم تعريف ميكنند و خيلي سادهتر از چيزي كه فكرش را ميشود كرد، ديگران آن را تجربه ميكنند.
- تركيب كتاب و كلاس و آسمان آبي
ساختمان كانون و كتابخانه وليعصر در يكي از كوچههاي بالايي روستا با نام وليعصر قرار دارد، پشتش كوه است و روبهرويش مسجد وليعصر و بعد با فاصله بيشتر باز هم كوه و يك آسمان بينهايت آبي و پاك كه گاهي ميتوان با ابرهايش حتي در خيال، شكلهاي مختلف ساخت. همهچيز آنجا به آن 5هزار جلد كتابي كه كانون فرهنگي مساجد و البته مردم هديه كردهاند، محدود نميشود. 2 اتاق بزرگ براي سالن مطالعه مجزاي دختران و پسران دارد و 2 طبقه ديگر براي كلاسهاي آموزشي؛ يعني هدف حاج صفر اين نبوده كه صرفا راهي براي آمدن كتاب به روستايشان باز كند و بعد هم كار را به امان خدا بسپارد. همين است كه در آن طبقه كلاسهاي آموزشي بهخاطر داشتن مجوز كانون، هم كامپيوتر به بچههاي روستا ياد ميدهند و هم كلاسهاي پتهدوزي (هنر قديمي كرمانيها) و قرآن (حفظ و مفاهيم و تفسير) و كيفدوزي و قاليبافي و زبان و... برگزار ميشود.
اينها را عظيمه رحيمآبادي توضيح ميدهد؛ كسي كه در همين جا زبان به بچهها درس ميدهد و نقش مهمي در برنامهريزيهاي كتابخانه روستايشان دارد. نه اينكه عظيمه رحيمآبادي سن زيادي داشته باشد؛ دختر جواني است كه حتي از قبل دانشجو شدنش هم دلش براي تنها كتابخانه روستاشان ميتپيده. او ميگويد: «از وقتي اين كلاسها برگزار شده، روحيه بچهها و حتي افراد بزرگسالي كه اينجا آمدهاند، خيلي تغيير كرده. بعضي از آنها منبع درآمدي براي خودشان پيدا كردهاند و بعضيهايشان چون وقتهاي بيكاريشان را هدفمند سپري ميكنند، حالشان بهتر شده و احساس مفيدبودن ميكنند». آنها براي برپايي اين كلاسها هزينه چندان زيادي از مردم نميگيرند، حتي هزينه خيلي از كلاسهايشان به ماهي 10هزار تومان هم نميرسد. شايد اين دليل يا شايد هم خلاقيت برپايي كلاس آموزشي موجب شده تا خيلي از بچههاي رحيمآباد، وقتي بيكارند يا تلويزيون برنامهاي ندارد و يا حوصلهشان سر رفته، راهشان را به سمت همان كوچه وليعصر، كج كنند و سري به كتابخانه بزنند و بعد از نشستن در كلاس، حتي چند پله بالاتر بروند و كتاب هم بگيرند و بخوانند. تازه، تمام اين ماجرا صرفا محدود به كودكان و نوجوانان نميشود. پيرترين عضو اين كتابخانه كه بيش از 70سال سن دارد مادر يكي از شهداي دفاعمقدس است كه حتي سواد هم ندارد. او هم گاهي در همان كلاسهاي قرآن شركت ميكند و هر بار كه گذرش به اينجا ميافتد بالا ميرود و يكيدو تا كتاب براي نوههايش به امانت ميبرد تا آنها بخوانند.
- دست در دست هم نهيم به مهر
جمع تمام اين حرفها، اين است كه مردم رحيمآباد چشم بهدست ديگري يا حتي دولت ندوختهاند تا برايشان كتابخانه بسازند و سالها در پيچ و خمهاي بوروكراسي اداري گير كنند و آخر سر هم بشنوند كه «مثلا بودجه نداريم يا امكانات كافي نداريم و يا هر حرف ديگري». آنها خودشان همت كردهاند و نياز كتابخواني روستايشان را از جيب خودشان برطرف كردهاند. بعد خودشان هم به آن اعتبار دادهاند و برايش مايه ميگذارند تا هم حال امروزشان بهتر شود و هم حال بچههايشان كه قرار است فردا در همين روستا زندگي كنند و از بودن در روستا دلسرد نشوند. همين است كه عظيمه رحيمآبادي كه زماني كتابدار اينجا بوده، يكبار متني را براي كتابخانه روستايش مينويسد؛ «ابرها در آسمان ابري در حركتند. خورشيد همچنان ميدرخشد. باد شاخههاي درختان را تكان ميدهد. گلها به زيبايي خود مينازند. پرندگان با آوازشان روستايمان را بيدار ميكنند. اما تو، اگر از خيابان وليعصر رحيم آباد عبور كني، چشمانت به ساختمان كتابخانهاي ميافتد كه بوي اميد و زندگي ميدهد. چند قدم جلوتر بيا. اينجا جايي است كه ميتواني خود را بشناسي. ميتواني استعدادهايت را شكوفا كني. از پلهها بالا بروي و كتاب بخواني يا اينكه در سالن پايين در كلاسهاي آموزشي ثبتنام كني، فرقي نميكند زيرا تمامي فعاليتها و برنامهها گامهاي تو را محكم كرده و به جاده علم و دانش رهنمون ميكند. اينجا ميتوان همكاري و دلسوزي تمامي نهادها را براي آيندهسازان روستايمان ديد. پس بيا. آري پس تو هم بيا تا فرياد موفقيت را به گوش تمامي مردم برسانيم».
- دريغ از يك بيمه خشك و خالي!
از همه خوبيهاي ساخت و فعاليتهاي كانون و كتابخانه وليعصر گفتيم اما يك حرف باقي ماند. چهكسي اينجا را اداره ميكند و هزينههاي جارياش را ميپردازد؟ حاج صفر گنجه كويري ساختمان كانونش را به امان خدا رها نكرده و هنوز هم دارد از جيبش هزينه قبضهاي آب و برق آنجا را ميدهد. حتي اگر خرج ضروري هم پيش بيايد، ابايي ندارد كه برايش هزينه كند. او ميخواهد شاهد رشد و كارآمدي جايي كه خودش قدم به قدم برايش زحمت كشيده، باشد. مديريت اينجا را بهدست يكي از مردان جوان روستا، با نام مجيد رحيمآبادي سپرده؛ يعني همان كسي كه در تمام مراحل ساخت هم فعال بود و حضور داشت. اما مسئله اينجاست كه نه مدير و نه همان چند نيروي فعال در آنجا هيچ كدام حقوقي ندارند. باز هم بماند كه حاج صفر به يكيدو كارمند جوان دانشجويي كه خودشان هم از اهالي روستا هستند، ماهانه از جيب خودش پولي ميدهد اما نه مدير اينجا حقوق ثابتي ميگيرد و نه مهمتر اينكه بيمه هستند. رحيمآبادي ميگويد: «ارشاد بايد ما را بيمه كند و من هم دنبال حقوق نيستم، حداقل بيمهاي براي روزهايي كه بچههايم مريض هستند، ميخواهم و نه چيز ديگر. اصلا ما دلي كار ميكنيم... ولي ديگر عجيب است كه با اين همه تلاش و خودكفايي براي ساخت مسجد و ترويج كتابخواني، هيچكس حتي نيمنگاهي به ما نميكند و از يك بيمه ساده هم دريغ ميكنند. يكبار هم كه قرار بود به من كاغذي بدهند تا به واسطهاش شخصا خودم را بيمه كنم، همهچيز به هم خورد و باز هم سرمان از حداقل همياري بيكلاه ماند».
چه خوب كه هنوز در دنياي ما آدمهايي زندگي ميكنند كه دست روي دست نگذاشتهاند تا ديگران براي بهبود اوضاعشان كاري كنند و با وجود اينكه حتي از كمترين حمايتها هم برخوردار نيستند، هنوز دلسرد نشدهاند و دلخوشند به اهداف شخصياي كه دارند و مثل حاج صفر مدام ميگويند: «كتابخانهاي ساختهام براي آخرتم».
- خانهبهدوشيهاي خوش كتاب
تا قبل از اينكه حاج صفر گنجه كويري، كانون و كتابخانه وليعصر را در روستاي رحيمآباد كرمان بسازد، اين روستا و حتي روستاهاي اطرافش هيچ كتابخانهاي نداشتند. رحيمآباد در بخش چترود كرمان قرار دارد و نخستين روستايي است كه در اين بخش با هزينه شخصي يكي از اهالياش داراي كتابخانه ميشود تا قبل از اين، حتي مدرسهها و مسجدهاي رحيمآباد هم خالي از كتابخانه بودند؛ گرچه در مسجدها قفسهاي براي كتاب بود كه آن هم فقط شامل قرآن و مفاتيح و... ميشد. عظيمه رحيمآبادي در ماجراي شركت در نخستين جشنوارهروستاي دوستدار كتاب كه اتفاقا روستايشان جزو 10 روستاي برگزيده شد، حتي سراغ كتابخانههاي مدارس هم رفته بود و خودش ديده بود كه اگر در مدرسهاي هم قفسهاي براي كتاب گذاشتهاند، نهتنها كتابهايش به اندازه كافي نيست، بلكه فقط چند كتاب قصه نامرتب و حتي پارهشده است. اما حالا آنقدر كتابخانه بهكار مردم آمده كه حتي اهالي ديگر روستاهاي بخش چترود، چه براي كنكور و چه براي مطالعه شخصي به اينجا ميآيند و در سالن مطالعهاش مشغول خواندن ميشوند يا حتي كتابها را امانت ميگيرند و با خود ميبرند. خلاصه، اين كتابخانه سطح سواد اهالي را بالاتر برده. گرچه پيش از اين هم بچههاي رحيمآباد هرجور كه شده كتاب پيدا ميكردند و بالاخره خودشان را به دانشگاههاي بزرگ كشور ميرساندند.
كتابخانه وليعصر اول شامل 2 قفسه كتاب ميشد كه در اتاقكي قرار داشت. اين اتاقك در قسمتي با نام گذرگاه ابوالفضل در روستاي رحيمآباد قرار داشت. وقتي كه اهالي روستا حتي از همان 2 قفسه كتاب هم استقبال كردند، حاج صفر تصميم ميگيرد كه يك كتابخانه بزرگ و اساسي احداث كند. همان موقع، آن كتابها را به طبقه بالاي خانه پسر حاج صفر منتقل ميكنند تا فضاي بزرگتري داشته باشند. تعداد كتابها هم كمي بيشتر ميشود، در حدي كه بعضي از آنها را روي ميز و صندليها ميچينند. در همان 2 سالي كه اهالي داشتند از اين كتابها استفاده ميكردند، صداي تيرآهن و بنايي ساختمان جديد چندطبقه كتابخانه را هم ميشنيدند.
نظر شما